loading...
چکاوک - دانلود اهنگ جدید
ماریا بازدید : 115 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

 

بهار در راه است

کوش کن! صدای پایش را می شنوی ؟؟

بیا

زودتر بیا تا دوباره آشیانه خود را بسازیم

روی بلندترین درخت پرشکوفه عشق!!

زود بیا!!

ماریا بازدید : 110 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

 

برای همه لحظات جادویی متشکرم !

متشکرم

برای همه وقت هایی که مرا به خنده وا داشتی

برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی

برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی

برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی

برای همه وقت هایی که با من شریک شدی

برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی

برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی

برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی

برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی

برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی

برای همه وقت هایی که به من گفتی " دوستت دارم "

برای همه وقت هایی که در فکر من بودی

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی

برای همه وقت هایی که به من دلداری می دادی

برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی

به خاطر همه ی این ها هیچوقت فراموشت مکن که :

" لبخند من به تو یعنی دوستت دارم"

همیشه دوستت دارم چه به زبان بیاورم ، چه نیاورم

همین الان در فکر تو هستم

تو در تمام ضربان قلبم حضور داری.

ماریا بازدید : 125 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

باران من هرجا هستی زیبا هستی ولبریز از شادی و رویش

ترا چون بوی خوش دوست نفس می کشم!!

ماریا بازدید : 150 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

می خواهم گلی تنها در مرداب بمانم

گلی تنها با باران بمانم

اگر دستی بچیند ساقه ام را

گر براشوبد آوایی سکوتم را

اگر چشمی نشیند روی این گلبرگ خسته

نمی ماند اثر از من در این دنیا

جای من گلدان گل نیست

جای من دشت شقایق نیست

جای من روی درخت پرشکوفه

در بهاران نیست

منم یک گل

گلی تنها نشسته زیر باران!!

ماریا بازدید : 118 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

ای نسیمی که هنوز بی شکلی،همانند نسیمی سپید و خاموش

و همچون کلامی ناگفته به سویت باز خواهم گشت.

ما اکنون یکی شده ایم و یکی خواهیم ماند

تا زمانی که دست زندگی بار دیگر تو را چون قطره ی شبنمی

در سپیده  دم،در باغی فرو افکندو مرا همچون نوزادی در دامن زنی بگذارد.

آن گاه گذشته ی خویش را باهم به یاد خواهیم آورد.

اکنون من نیز به قلبی تبدیل شده ام که همانند شوق تو بی هدف است

و اندیشه ای که همچون اندیشه ی تو چیده نشده است.

لب هایم برای سرودن ترانه ای که فرمان داده بودی بسته شده است

من برایت ثمری آورده ام، اما پژواکی را به تو بازنگردانده ام

زیرا دستانم ناتوان و لبانم لال شده است.

بسیار دوستش می داشتم واو نیز مرا دوست می داشت،

زیرا لبخندهایم بر لب های او و اشک هایم در چشمان او بود.

بااین وجود ، بین ما برزخ سکوتی فاصله می افکند

چون پلی برفراز آن نبود تامن بتوانم از آن بگذرم.

نمی دانم باد ترانه هایم را برای چه کسی خواهد برد

برایم همین بس است که برای مخلوقات جهان ترانه خواندم

که همه از اعماق قلبم، با اشتیاق برآمده بود.

اکنون من به سوی تو به بالا صعود کردم و ما

اکنون در کنار هم دریاها را خواهیم پیمود.

 

ماریا بازدید : 130 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

برای خدا هم که شده، دفن کن

دفن کن این فصل طلسم شده ی مخوف را

با طلوع بی فروغِ کهنه و مایوسش

با سکوت غم گرفته ی نمورش

دفن کن!!!

بی حتی نشانه ای از مزار خوفناکش ...

آنگاه ... نشسته بر بال بادبادک ها

رو به سوی آفتاب روان شو

بگذار بوی آشتی بگیرد آغوشت با آفتاب

آری عشق بازی با آفتاب

می ارزد به تمام لحظه هایِ ضرب شده در دروغ

می ارزد به تمام جسد های یخ بسته ی زمینی

می ازرد به تمام چشم های وحشی ویرانگر

.

بگذار افتخارِ آفتاب برای تو باشد

و تو یگانه معشوقه اش باشی

بگذار ثبت شوی

در صفحه ی دوم

از شناسنامه ی آفتاب

و زمستان را...

در کنج تاریک صندوقچه ی زیرزمین نمناک بگذار

.

به زمستان که بیندیشی، آفتابت اسیر ابرها می شود

اسیر تاریکی، سیاهی

برای خدا ... زمستان را رها کن

ویران کن این پلِ فرسوده ی یخ بسته ی غمگین را

پرواز کن از پاییز تا بهار

از خورشید تا خورشید...

عاشق شو...

به آفتاب بیندیش... به نور... به ناز

بگذار سحر پیوند تو باشد با آفتاب

با حلقه ای از نور، از دیار آفتابان...

...

تا سحر لحظه ای بیش نیست

                       غسل تطهیر بگیر...

 

برگرفته از وبلاگ : ناز آفتاب

 

ماریا بازدید : 94 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

 

نفس زنان دنبال واژه هایی دویدم كه واقعیت تو را وصف كنم

چیزی جز هیچ نیافتم

نمیدانم که چرا هر وقت به تو می رسم ، نمی توانم از تو بگویم

 برای گفتنت واژه کم می آورم. به هر حال ، بدان

که بیشتر از این حرف ها و واژه ها برایم معنا می دهی

 

تقدیم به تو که : یادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پاکی نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان که زیباترین لحظه هایم در کنار تو بودن است

ماریا بازدید : 131 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

 

آن دم که باران می بارید وقطره های آن روی گونه هایم می نشست ترا یافتم

تو همان قطره بارانی بودی که روی چشمانم نشستی قطره ای پر از محبت و عشق!

آن لحظه احساس کردم  آن قطره، قطره اشکم است که از چشمانم سرازیر شده !

اما آن یک قطره باران بود، قطره بارانی که عاشقم کرد....

از آن لحظه هر زمان باران می بارید به زیر باران می رفتم

بدون هیچ چتر و سر پناهی

باران می بارید  ومن خیس خیس در زیر قطره هایش می نشستم

تا دوباره تو را احساس کنم .....

یک لحظه بغض گلویم را گرفت و قطره های اشک از چشمانم سرازیر شد....

قطره های اشکی که بوی باران می داد!

گویا یکی از آن قطره های اشک همان قطره باران بود که در چشمانم نشسته بود !

احساس کردم چشمانم عاشق شده اند

عاشق باران و لحظه های بارانی......

حس غریبی بود.......

حسی که میگفت این قطره های اشگ فرشته ایست

که از آسمان بر گونه های من می ریزد.....

یک لحظه چشمانم را به آسمان دوختم  در میان شاخه های درختی که زیر آن ایستاده بودم

تو نشسته بودی و چشمان خیست را به من دوخته بودی....

تو بودی که اشک می ریختی و قطره های اشکت

همراه با باران بر گونه های من می ریخت......

 

 

 

واژه های من همه خیس شده اند

مانند خودم که همه لحظه هایم

بارانیست!

من عاشق باران هستم

هرگز اینگونه که عاشق بارانم

عاشق نشده بودم

عشق چه زیباست با باران !!!

لحظه هایتان همیشه بارانی

همیشه لبریز از عشق باد!!

 

 

 

 

 

 

 

 

ماریا بازدید : 113 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

میان گریه هایم

راهی برای عبور توست

می دانم

عادت کرده ای

رهگذر لحظه های بارانی ام باشی

این بار هم بگذر

و چشم هایت را به پنجره ای بده

که شب و روز

مرا نگاه می کند

ماریا بازدید : 107 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

 

منظره ی عشق تو.....

در افق هیچ اسمانی نمی گنجد!

اسمان که......

رایحه ی یک گل سرخ

در چشم هیچ قابی نمی ماند!

ماریا بازدید : 103 چهارشنبه 09 شهریور 1390 نظرات (0)

باد می آید در این تنگ غروب

نم نم باران هوا را کرده خوب

 

بچه زاغی می پرد در باغچه

می رود در زیر سنگی زاغچه

 

دست باران می خورد بر پنجره

می کند غوغا صدای زنجره

 

برگ گل را می رقصاند مدام

پر شده در آسمان بوی سلام

 

می کشد باران به روی خاک دست

بوی نمناک علف پیچیده است

 

دست باران مهربان و آشناست

صورتش مانند مادر با صفاست

 

روح من هم مثل این باران سرد

مثل برگ تازه ی گل، مثل گرد

 

مثل چشمان طبیعت شاد شد

بال زد در آسمان آزاد شد

 

(اولین شعری که برای باران گفتم خاطره اش هنوز برایم زیباترین است

باران دوستت دارم و هنوز عاشقترینم !!!!)

تعداد صفحات : 27

درباره ما
به نام دل به نام شاهد و می به نام تار و تنبور و دف و نی به نام عاشقان رفته بر "دار" به نام دستهای جام بردار ناز دانه ی دلم دورترین نزدیک من!! به پاس تمامی شبهایی که نگفته های دل را با نت های موسیقی پیوند زدیم و لحظه لحظه ی بودنمان را با نواهای عاشقانه جشن گرفتیم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 290
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 55
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 66
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 824
  • بازدید سال : 3,651
  • بازدید کلی : 134,684