ق

قرار مان این بود که وقتی باران می بارد

دست هایم را رها نکنی !!

اما

روزهاست که باران می بارد

و تو....نیستی تنهایم......من ... خیسم خیس

و.....هنوز منتظرم

و برف می بارد

و من باز تنهایم....وتو باز نیستی

گفته بودی "چتر "میان تو و باران و. برف فاصله می اندازد

 و من ....همه چترهایم را به اسمان بخشیدم !!!

و من هنوز منتظرم!!!

راستی چرا هر وقت باران می بارد!!!!!

تو.......نیستی !!!!!؟؟؟؟؟؟/

فصل بارونی بیشه                                               رنگ چشمات همیشه

دلم که می گیرد

پیشانی تب دارم را به صورت خنک و نم دار پنجره می چسبانم

زل میزنم به تن باغچه که زیر نگاه خاکستری اسمان خوابیده است

بی حوصلگیم را با گنجشک های بی قرار تقسیم میکنم

که بی خیال دل تنگ من تا افق های دور پرواز می کنند

کاش منم پرنده بودم !!!

ان وقت هیچ جمعه ای دلم نمی گرفت

همه پنج شنبه ها را رو به سمت بی غروب پرواز می کردم

تا هیچ جمعه ایی طلوع نکند  و از هیچ روزنه ای وارد حریم دلم نشود

کاش دستی جمعه را از روی دیوار خانه خط میزد!!!

نمی دانم پنجره گریه می کند یا من ؟؟؟؟!!!!!

چه ابرهای سیاهی

که در اسمان اشیان کردند

به انتظار انکه

سطر به سطر بسرایند ایه های تطهیر را

اما دریغا

اسمان خالی تر از

قلب باغچه است

گلی دعا می کند و فوت می کند

به سجاده رنگین از شبنم

اشگ فرشته ها جاریست برای گل

امروز بارانی ست

امروز بارانیست

در کوچه یاس ها به  دیدارت می ایم

با اب و ایینه

به تاریخ باران در روز زمستان

به نشانی پرنده و پرواز

ترا ارغوان ها می دانند

و پیچک های پیچیده در افتاب .

معصومیت ترا گل ها شرمگین دشت می شناسند

و اهوان نجیب

گلوازه زخم هایت اشناست

ای پروانه بی پروا

اگر جرات دیدن و سرودن است

راز ان را تنها تو می دانی

اسمان مست چشم های توست

نگاه از من مگیر

می خواهم سبز بمانیم !

تمام راه را

برای دیدنت دویدم

به زمین خوردم

ولی خندیدم!!

غم تلخی بود

بر شانه هایم در این غربت سرد

سوگند به نگاهت

هرگز نگریستم

توکه در کنارم باشی

تو که دست هایم را رها نکنی

کدام طوفان خواهد شکست

ساقه ی ترد خنده هایم !!؟؟؟؟

کاش ببارد  باران در کوچه ی ما

کاش امشب

تر شود دیده ی ما

همه گل ها امشب

دعا کرده اند

که ببارد باران رو نگاه باغچه

کاش امشب

ببارد باران

کاش.....

این روزها لبریز توام

سرشار از نامت

دفتر دل را که ورق می زنم بر تمام صفحاتش

نام تو بر ان نوشته شده است

این روزها مدام با خود زمزمه می کنم :

"همین دو جمله کوتاه راز خوشبختی ست

...به خاطر تو بمانم... به خاطرت باشم"

میخواهم با مداد های رنگی زندگی ترا نقاشی کنم

و چونان کودکی سرخوش و شاد انرا به تمامی ادمها نشان بدهم

و به افتخار این نقاشی از روزگار نمره بیست با یک صد افرین دریافت کنم

میدانم که حتی روزگار هم نمی تواند ترا از من بگیرد!

نه....حتی روزگار هم نمی تواند.....

هوای تو که در سرم باشد
بوی خدا می گیرند دقایقم
نفسهایم مزه‌ی عشق می دهند
و دلم
دلی که قرنها دور از توست
و انگار هرگز به‌ تو نمیرسد

از مهرت گلگون است همیشه
هوای تو که در سرم باشد
همه‌چیز بوی تازگی و طراوت می دهد
فقط کافیست چند نفسی عمیق بکشم
عمیییییییق
اما کو نفس بدون تو ؟

بیا با هم هر روز عشق را زندگی کنیم

یادمان نرود طعم نگاه های ترمان....

بیا هر روز که بیدار می شویم پنجره دل را بگشاییم

فریاد بزنیم:

ای عشق سلام!!!!

روزت بخیر!!!!

بیا اجازه ندهیم عادت بیاید توی روزگارمان

جا خوش کند و بخندد همچنان به ما

زندگی را تکرار نکنیم

زندگی را زندگی کنیم بی بهانه!!

هر صبح اغاز شویم دوباره عاشق شویم

من عاشق تو باشم  تو عاشق من

بیا ابروی عشق باشیم....!!

تن تو اهنگی است

و تن من کلمه ای است

که در ان می نشیند

تانغمه ای به وجود اید

سروده نی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست:

قاصدی که زندگی را خبر می دهد

ودر سکوتت همه  صداها

فریادی که بودن را

تجربه می کند

                                      احمد شاملو